رهگذر
 
 
برچسب:, :: ::  نويسنده : آلوچه

به نام تو كه خالق بهترين هايي



برچسب:, :: ::  نويسنده : آلوچه

شب را چگونه

سحر ميكني مادر؟

بيمارتخت 3و4

 هنوز بيدارند

چيزي به صبح

نمانده است اما

چشمان تو

 از درد مي نالند

اينجا بشين و

اندكي استراحت كن

ديگران كه چيزي

از حال تو نميدانند

قدري بخواب و

 خستگي بنداز

من تا سحر كنار تو

 بيدار مي مانم..

  روز پرستار رو به مادرم و همه پرستاران تبريك ميگم

 



برچسب:, :: ::  نويسنده : آلوچه



برچسب:, :: ::  نويسنده : آلوچه

خسته نباشي رهگذر

با يك فنجان چاي
مهمان من باش
مي دانم كه مي روي
اما فقط براي لحظه اي
بگذار آرام بگيرم كه
امروز كسي
مهمان لحظه هايم بود
 

سقف آسمان دلم
ترك خورده
و باران چشمانم
فرش دستانم را خيس كرده
و من از اين مهم واهمه دارم
كه مبادا قطره هاي باران
گل آرزوهايم را
ناديده بگيرند

 
سطر به سطر آرزوهايم
پر شده از ياد تو
هر چه بيشتر ورق مي زنم
دلتنگي غوطه ور مي شود
نمي خواهد به عقب برگردي
همين كه بگويي
"جايت خالي"
براي يك عمر كفايت مي كند
 

مرا به ذهنت بسپار
اندكي ولي طولاني
بگذار اين سخن
تا هميشه از من بماند كه
مرا به خاطر بسپار
اندكي ولي طولاني
 

صداي خش خش برگ ها
آزارم مي دهد
و مرا به سكوت
دستور مي دهد
سكوتي
متلاطم تر از فرياد ها
 

شب است
و باران به شيشه مي خورد
و من مثل هميشه
پشت شيشه غبار الود خاطره ها
منتظر سوي چراغي
يا صداي رهگذري
كه مرا با خود
به بيرون از انديشه ها
هدايت مي كند
و من مي دانم او مي داند
كه من از تنهايي در هراسم
 

دوستم راست مي گفت
كه اين دنيا
ارزش هيچ ندارد
اما من هنوز در حيرتم
كه چرا من
براي اين بي ارزش
ساليان درازي است كه
از چشمان خويش
گذشته ام
 

مي داني رهگذر
ديگر هواي ماندن نيست
حتي قلم هم
در دستم سنگيني مي كند
اين راه راه رفتن است
بايد رفت
اما نه
انگار از آن دور دست ها
صدايي مرا از رفتن باز مي دارد
صدايي كه آهسته مي گويد:
با من بمان
 
 


برچسب:, :: ::  نويسنده : آلوچه

درد من ياران است

گريه ام باران است
كوله بارم بر دوش
سفري در راه است
سفري دور و دراز
غصه بي پايان است...
 

مي توان زيبا بود
مي توان زيبا ديد
مي توان آب شدو
در دل دريا بود
مي توان زيبا بود
انتخابش با توست
 

آسمانت خندان
غصه هايت ويران
هر كجا هستي باش
دشمنانت گريان
 

آسمان گريه كنان
به تو مي انديشد
تو سراپا گوشي؟؟
گوش كن حرف دلم
دل من با تو سخن مي گويد
دل من رقص كنان
به تو مي انديشد
گوش كن حرف دلم
 

بي خيال رهگذر
از تبار ديوارهاي كاهگلي باش
قديمي اما زيباست
من از ديوار هاي سنگي بيزارم
 

دست هايم لرزان
چشمهايم گريان
دل من بي تاب است
دل من را درياب
 

با من اي دوست بمان
تو اگر دور شوي
من تنها به چه دلخوش باشم
دست كم
كمي آهسته برو
اندكي صبر نما
عشق من بي تاب است
با من اي دوست بمان

 
تو اگر مي فهمي
معني تنهايي
با من اينگونه بگو
عشق او تنها رفت
 

تا صبح پرسه ميزدم اندر خيال تو
ناقوس مي نوازد امابدون خيال تو
از اين چه بهتركه مال من باشي
چيزي نگو عزيز،اين بار حق با تو
 

روي اين كوه بلند
جاده اي بود طويل
دره اي بود عميق
آرزو ها نزديك
غصه ها بي معني
كوه من زيبا بود
 

هاشورهاي خاطراتم
ديوار اتاقم را
اشغال كرده اند
صبر كن رهگذر
روي طاقچه آرزوها
يك جاي خاليست
آن را تو پر كن


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


سلام.در این وبلاگ اشعار خودمو واستون می گذارم.در ضمن‘استفاده از اشعار فقط با ذکر نام" رهگذر"جایز است
آخرین مطالب
پيوندها

سیستم تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رهگذر و آدرس sahar2224.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات خود را در زیر نوشته.در صورت وجود لینک ما در سایت شما.لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار می گیرد

 





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 166
بازدید ماه : 185
بازدید کل : 50863
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1



Alternative content